.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
كسي كه شيشه شكستن مي‌دانست
دل ‌نوشته‌اي براي آقا رسول
كسي كه شيشه شكستن مي‌دانست

خبر را که شنيدم، بي‌اختيار اشک در چشمانم حلقه زد. رسول ملاقلي‌پور، كارگردان «بلمي به سوي ساحل»، رفت. يادم هست که در سال 64، «بلمي به سوي ساحل» را از او ديده بودم و به ياد همه تنهايي و غربت محمد جهان‌آرا گريستم. رسول در روزهايي «بلمي به سوي ساحل» را ساخت که هنوز خيلي‌ها در عالم سينما نمي‌خواستند بر و بچه‌هاي پاسدار و بسيجي را به رسميت بشناسند. سال‌هاي عقاب‌ها و تاراج بود و رسول در آن فيلم از بني‌صدر گفت و غربت آناني که جان براي دادن داشتند اما امکانات دادنش را نه.

آن روزها هنوز نامه شمخاني را نديده بودم، مثل خيلي‌هاي ديگر. اما «بلمي به سوي ساحل» راوي همه آن غربت بود و هديه‌اي از رسول به محمد جهان‌آرا. رسول با «بلمي به سوي ساحل» و بعدتر با «پرواز در شب»، راهي را گشود که سال‌ها بعد از آن، در «سجاده آتش»، «سجده بر آب»، «ديده‌بان»، «مهاجر» و... ادامه يافت؛ سخن گفتن از آدم‌هاي جنگ.

و رسول اين آدم‌ها را رها نکرد تا «ميم مثل مادر» و آن هم به اعتراض. اوج دغدغه و دلبستگي ملاقلي‌پور به آدم‌هاي جنگ را من در «مزرعه پدري ديدم» که کلکسيوني بود از آناني که مام وطن و مزرعه پدري‌شان را سوخته و خراب نمي‌خواستند. با آن لحن عريان و صراحت لهجه‌اي که هماره با او بود و در آثارش نمايان.

رسول ياد گرفته بود که شيشه بشکند تا رخ ماهتاب را غبار نگيرد. يه شيشه گنده!

و رسول تنها فيلم‌سازي بود که براي حميد باکري و به ياد او «هيوا» را ساخت و در آن از حميد گفت و هيوا، از بروبچه‌هاي تفحص که خودشان «هيوا» را فيلم حاج رحيم مي خواندند. حاج رحيم صارمي. فيلمي که غزلي بود در سينماي جنگ ما و آدم‌هايش همه ساده و دست يافتني، مثل آدم‌هاي همه فيلم‌هايش. از «هيوا» تا «دومان» و ديگران.

رسول درد داشت و از درد مردم مي‌گفت و همين بود راز دوست داشته شدن او از سوي مخاطباني که در پس لحن عريان و گاه خشن، نتراشيده و نخراشيده او، مهري عميق مي‌ديدند به مادر و پدر و همه فرزنداني که مي‌خواستند خوشه خوشه گندم از مزرعه آبادشان درو کنند. و رسول اين مزرعه را با پيشينه و آدم‌هايش مي‌شناخت و نه با خروارهاي بيشتر گندمش.

رسول، ساده، بي‌ادعا و قرص و محکم بود. هرچه باشد ترک بود و شيوه ترکتازي مي‌دانست. سخنش ساده و سهل بود اما ممتنع و غامض براي آناني که ماهتاب را در پس غبار شيشه مي‌خواستند و به مذاقشان چندان خوش نمي‌آمد لحن عريان و تلخ اين آدمي که شيشه شکستن مي‌دانست. آن هم يه شيشه گنده!

هرگز از يادم نمي‌رود صحنه آخر «قارچ سمي» با آن منورها و جنگ‌افزار و آن بلم و دختري از نسل نو با نگاهي نگران و با آن ماهتاب و چه نقب زيبايي زد رسول از امروز به ديروز و چه تصوير واضحي داد از آدم‌هاي جنگ در روزهاي پس از جنگ و ميراثي که سرمايه‌اي‌ست براي فرزندان مام.

و سخن آخر که نه سؤال‌ آخرم اين است:
چرا اين نسل سوخته انقلاب، پنجمين دهه از عمرشان به شش نمي‌رسد و همه با دلي خسته رحيق وصال سر مي‌کشند.

مهدي نعلبندي ـ تبريز


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.056 seconds.